وقتی به عکسی که گرفته بودم،نگاه می کردم، ناگهان به یاد آن نیروی سرشار از حیرتی افتادم که وقتی بچه بودم برای عکاسی احساس می کردم من می توانستم یک لحظه در زمان را تصاحب کنم و تا ابد آن را ثابت نگه دارم، و حالا با چیزی انجامش داده بودم که واقعا ارزش چنین جادویی را داشت من بدون تو کلی ریمر توی یه مه مغزی بزرگ دارم دست و پا میزنم چشم انتظار هر باریکه ای نور امیدم و واسش با ذوق نقشه می چینم اینو فقط به خاطر موجا گذاشتم ک یه شروع دوباره باشه
آخرین جستجو ها